فسفر
صبح روزهای سفید و شاید زرد پاییز آن چنان صورتک و چهره های حقیقی مان با نرمی بالش یکی می شود که دل کندن از آن آرامش لحظه ایِ صبح سخت تر از سخت تر می شود . خود دل کندن از سیاهیِ شب و رویاهای بافته شده...
View Articleمستورخوانی
این روزها هم چنان به مستور خوانی ادامه میدهم و روایت های عاشقانه اش در "عشق روی پیاده رو " . از استخوان خوک با دست های جذامی ، روی ماه خدواند را ببوس تا همین "سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار "، همه...
View Articleباران
قطره های باران می آید درست میخورد روی شیشه کنار دست من ! نگاهم را می دزدد و خیره می کند به زمین آسفالتیآن طرف شیشه که چاله هایش را آب پر کرده و خوش به حال ما که تا دلمان هوس حوضچه های آب زلال می کند...
View Articleباور
دعای وقت نمازش را میخرم ، هر جا قدمی بر میدارم که درست است سرچشمه اش را در سفیدی مقنعه و پارچه سبز کنار سجاده اش جستجو می کنم ، می یابم . خیالم راحت است . دست هایش را باور دارم .
View Articleسیب
از ابتدای راه سرم را تکیه داده بودم به شیشه پنجره کناری صندلی عقب تاکسی و خط های کنار جاده را تماشا می کردم که پیوسته ادامه داشتند تا مقصد و گهگاهی که فاصله بینشان میافتاد برمی گشتم به عقب و محل از هم...
View Articleیک عاشقانه ی آرام
فاصله ها بیشتر و بیشتر می شود و حس سرمای صبح را برایم سخت می کند . دست هایم می لرزد و نا خودآگاه میروند تا در جیبهایم جا خوش کنند . دندان هایم به هم می خورند . هنوز هم به سرما عادت ندارم . نابودم می...
View Articleبرنج
دم کنی را که روی در قابلمه می گذارم انگار فاتح شده ام ، فاتح در نبرد با فیل غول پیکر هندی ! تمام لذت برنج دم کردن این است که افتخار خاموش کردن زیر قابلمه را به فرد دیگری واگذار کنی . فلانی پنج دقیقه...
View Articleرویای نیمه شب انتظار
تمام شب را تا خود صبح کنار خانه تان قدم می زدم و انتظار می کشیدم . نمیدانستم تا آن روز ، که انتظار درد بی درمانی است . ساعت ها راه رفتم و تو نیامدی . طول زمان ِ انتظار در عالم رویا خیلی فراتر از واقعیت...
View Articleپاکدلان ریش سفید
یادداشتی به تاریخ چهارشنبه ۹ آذر ۹۰در حال و هوای این روزها هرچه میخواهم بنویسم با محرم شروع می شود . نمیدانم امسال یک احساس خاصی دارم در این روزها . شاید که احساساتی تر شده ام . امشب که رفته بودم مسجد...
View Articleآدم کوچولوهای دوست داشتنی
توپ از زیرپای ایلیا عبور کرد . ایلیا که به قصد توپ دویده بود حالا چنان روی زمین خورد که خنده همه هم کلاسی هایش را در هوا و قبل از آمدنش روی زمین سفت آسفالت مدرسه می شنید . همان جا بود که حواسش از توپ...
View Articleتکنسین کامپیوتر
چاپ شده در شماره دی ماه همشهری داستان - وحید حسینیروایت های مستند - سوتی های شغلی - تکنسین کامپیوتراز آخر به ابتدا بیاییم بهتر است : آقای مهندس و تکنسین جوان همراه یک کیس کامپیوتر کنار خیابان ایستاده...
View Articleزمستان
چکمه های بلند پایم هست ، آن قدر بلند که ارتفاع ِ برف ِ سالهایی که گذشت را جواب دهد . آن قدر بلند که دانه های برف ، داخل چکمه ها نروند و جوراب های تازه بافته شده را خیس نکنند . انگشتان پا دردناک می...
View Articleبوی خیار
اگر بگویم خوشبختی همان بوی خیار پوست کنده خرد شده در بشقاب بود ، می خندی !؟ اگر بگویم همان ترشح آب نارنگی درون چشم ها چه !؟ خوشبختی همان لحظه ای بود که بشقاب میوه ها را گذاشتی روبروی من . روبروی منی که...
View Articleعکس فوری !
روی صندلی گرم و نرم مینشینی تا نوبتت شود . روزنامه ها و مجلات را یکی یکی بر انداز می کنی . سعی می کنی طوری نشسته باشی که یک وقت گوشه یقه ی پیراهن ِ تازه اتو شده کج نشود . آقای خوش صدایی که پشت میز...
View Articleبهاریه 92
هر سال ، قبل از آمدن نوروز و شنیدن صدای نقاره و طبل عیدانه از تلویزیون و قبل از روبوسی عید و در آغوش کشیدن ها و عیدی گرفتن ها و قبل از همه این ها می نشستم گوشه ای و شروع می کردم به نوشتن بهاریه . هنوز...
View Articleاین روزها
این روزها بعد از نوروز کمتر دست به قلم شده ام . سرم شلوغ تر است ، سر شلوغی بهتر از دل مشغولی است . گاهی اوقات در دفتر کوچک یادداشتم چیزهایی نوشته ام و مجموعه تکه کلام های بچه های مدرسه فوتبال که در حال...
View Articleگاهی اوقات سنبل تلخی می شود
یک فیلم ویدیوی قدیمی ، گاهی اوقات سنبل تلخی می شود . تماشای یک فیلم ویدیو به بهانه ی تبدیل آن به فایل دیجیتال قابل تماشا در کامپیوتر ، آدم را یاد خیلی چیزها میاندازد . هم خوب است هم بد . خوبی آن در...
View Articleپاپیون
درست مثل پاپیون مغزم از کار افتاده است ، اسم ها یادم نمی آید ، خاطراتشان ولی چرا !کاغذ را از لای جرز دیوار بر میدارم و می جوم ، تنها شانس یاد آوری اسمش را قورت می دهم گفتم خاطره را یادم می آید یا نه !؟
View Articleکاغذ
عکس هایت را نگاه می کنمکم مانده است که دوباره محو نگاهت شوم ، صدایی را نشنوم ! و واژه ها را یکباره روی کاغذ بیاورم ، شاید واژه ها را برایت پست کردم ، از جنس کاغذ ،
View Article
More Pages to Explore .....